۰۳ فروردین ۱۳۹۰

ابر و ماه

ابر قصد سفر که کرد ماه را دید
او را در آغوش کشید
محکم فشرد
صورتش سرخ شد
اشک ریخت
...
لحظه ای گذشت
خود را به دست باد سپرد
دور شد
برای همیشه ...

۱ نظر:

ati گفت...

سلام
یادتون بخیر
زیبا مینویسین