۳۱ خرداد ۱۳۸۹

مردود شده

پسر با ترس لرز گوشه گنجه قایم شده بود و مثل بید می لرزید
مادر چلوی در ایستاده بود و التماس می کرد
پدر کمربند به دست داد کشید برو کنار زن، ببین این دیگه آبرو برای من نگذاشته ، آخه این کارنامه است برداشته آورده خونه
لامصب رفوزه هم نشده ، " مردود شده"