۰۴ فروردین ۱۳۸۸

فصل بهار

خیلی وقته می خواستم یه مطلب جدید بنویسم ولی خوب نشده بود . ذهنم این چند وقته خیلی مشغول مسائل کاری آخر سال بود و البته هنوز هم تموم نشدن ولی امید به خدا داره کارها روبه راه میشه. و امیدوارم بتونم یک مقدار منظم تر بشوم از جمله در اینجا. ضمن تبریک سال نو و آرزوی کامیابی و موفقیت برای همه دوستان در سال جدید و به امید فرا رسیدن بهار انسانیت یک شعر که تکراریه ولی من خیلی دوستش دارم را اینجا می نویسم.

بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود


بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه


بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد


بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو اورد از تو کوچه تو خونه


خیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه منتظر یه مهمون
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی


یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود


یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود


آخ که چه زود قلک عیدیهامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون


بهار اومد برفها رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد


چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد


یه حرف که از حرفهای من کتاب شد
حیف که همش یوال بی جواب شد


دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود


بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود


بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه


یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود


چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

نمیدونم شعر از کی هست ولی با صدای زندیاد ناصر عبدالهی اون را شنیدم.

هیچ نظری موجود نیست: