۰۱ خرداد ۱۳۸۸

چرا ما رنگ عوض می کنیم

چند سال پیش یه جلسه انتخاباتی شرکت کردم، یکی از حضار سوالی در مورد ابهاماتی که درباره دارائی و املاک یکی از کاندیدا که اتفاقا سابقه مبارزاتی و انقلابی زیادی داشت، از سخنران پرسید و اشاره کرد ،چگونه می شود که این فرد با این کارنامه و پشتوانه چنین راهی را پیش گرفته است.
سخنران پاسخ جالبی داد که اون موقع تاثیر خیلی زیادی روی من داشت ،گفت اگر به تاریخ رجوع کنید و به صورت دقیق کارنامه افراد را بررسی کنید متوجه خواهید شد که این موارد بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و اصلا جای تعجب وجود ندارد . مثال هایی را زد از تاریخ صدر اسلام و افرادی که در زمان پیامبر از مبارزان و پیشگامان جبهه نبرد بودند به طوری که مورد توجه خاص پیامبر قرار می گرفتند ولی با گذر فقط چند سال و وفات پیامبر ، در برابر فرزندان پیامبر ایستاند و بعضیشان از دشمنان پیامبر هم در بی شرمی سبقت گرفتند. بعضی از این افراد به خاطر پول و مقام و بعضی به خاطر غفلت راه خود را عوض کرده اند و به راحتی از یک چهره پر سابقه در صدر اسلام به چهره ای منفور در تاریخ تبدیل شده اند.
حتی من با مطالعه کم درباره تاریخ اسلام مصداق هایی را در ذهن خودم داشتم ، افرادی مثل ابن عباس ، عمر ، ابوبکر و در طرف مقابل هم شخصی به نام حربن یزید ریاحی.
حالا هم دارم شخصیت هایی را می بینیم که چه راحت رنگ عوض کردند و به طبع اون خیلی از ما مردم هم خیلی راحت رنگی می شویم (فرند فید – فیس بوک)
من فکر می کنم اگه ما دانشجویان و جوانان مقداری در ذهن خودمون به عقب برگردیم و اتفاقات را با تاریخ مقایسه کنیم مشکلاتمون در انتخاب کمتر خواهد شد. در بسیاری از موارد ما جواب را در ذهن خود داریم ولی فقط دوست داریم اون را فراموش کنیم یا اینکه تحت نفوذ جو قرار گرفتیم از آن غفلت میکنیم .
بررسی کارنامه نامزدین موجود و البته مقایسه اون با تاریخ میتونه کمک زیادی بهمون بکنه.
من با دیدن این مطلب از زهرا اچ بی و جریانها و بحث های اینروزها به فکر نوشتن این مطلب افتادم.

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

هفته معلم

دیروز قبل از شروع کلاسم یکی از کاراموزام آمد به طرفم و یه شاخ گل سرخ بهم داد وگفت روزتون مبارک استاد ، خیلی خوشحال شدم و به خودم گفتم نه بابا شاگردامون هم به فکرمون هستند. همون لحظه یاد یک خاطره از معلم های دوران دبیرستان افتادم.

روز معلم بود و همه بچه ها پول رو هم گذاشته بودند و یک کیف برای این آقای معل خریده بودند ، آخه بنده خدا خودش یه کیف داشت که بیشتر شکل گونی شده بود .

خلاصه بچه ها تصمیم گرفت کیف را بدن به بچه مثبت و شاگرد اول کلاس که خیلی هم ساکت و مظلوم بود تا مراسم اهدا را از طرف بچه ها انجام بده.

بعد از زنگ استراحت داخل کلاس بچه ها داشتند از سرو کول هم بالا میرفتند که آقای معلم با وارد کلاس شد و جای دشمنتون خالی چندتا داد زد سر بچه ها که بشنید ...(س ا ن س ور) ساکت باشید(خ ف ... ) (ب ت م ....) و ... ، اوضاع حسابی ریخته بود به هم اصلا سابقه نداشت این معلم با بچه ها اینطوری برخورد کنه ، همه هاج و واج مونده بودند که یهو پسره که هدیه معلم پیشش بود بلند شد ایستاد و تا آمد حرف بزنه معلم امانش نداد و گفت مگه نمیگم بتمرگ سرجات الاغ و یه سیلی آبدار زد تو گوش پسره . اوضاع حساب قاطی پاتی شده بود ، چی فکر می کردیم چی شد.

پسره اشک تو چشماش جمع شده بود و با اینکه من اصلا فکرشو هم نمیکردم که بتونه مقاومت کنه و کارش را انجام بده، خیلی محکم کیف را که کادو هم شده بود آورد بالا به سمت آقای معلم و گفت آقا روزتون مبارک.

کلاس تو سکوت فرو رفته بود و همه به صورت معلم نگاه میکردن ، بنده خدا رنگ از روش پرید و با سرعت از کلاس رفت بیرون، اون ساعت دیگه برنگشت تو کلاس و بعد اومد از بچه ها عذر خواهی مفصل کرد و پسره را با خودش برد از کلاس بیرون و شنیدیم به پسره میگفت تو را به خدا منو ببخش منو حلال کن و ... و حالا این آقا معلم بود که اشک تو چشماش حلقه زده بود.

حیف که پسره پسر خوبی بود وگرنه خوب سوء استفاده میکرد. چقدر خوبه معلم های ما یک مقدار بیشتر صبور باشند و در برخورد با بچه ها صبر بیشتری به خرج بدهند و باهاشون دوست باشند. که البته خیلی از معلم ها اینطوری هستند.



چه زود گذشت دوران مدرسه کنار بچه ها و معلم های دلسوز و غیر دلسوز.همیشه پشت سر معلم هامون حرف میزدیم، حالا به این فکر می کنم کارآموزام پشت سر من چی میگن ؟

نمیشه فهمید ولی تمام تلاشم را می کنم تا از کارم چیزی کم نگذارم تا جای حرفی باقی نمونه. از شما کارآموزهای عزیز هم که به یاد من و تمام معلمین و استادیتون هستید تشکر می کنم.

در آخر هفته معلم را به تمام معلم ها ، اساتید و مربیان خودم در این سال ها تبریک میگوییم و آرزوی موفقیت و سربلندی برای همشون دارم.

۰۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

انتخاب از گذشته تا حال

انتخاب یک نفر برای زندگی مشترک واقعا کار مشکلیه و باید دقت زیادی کرد ، هم برای آقایون و هم برای خانم ها ، برای انتخاب باید هزار تا مورد را مد نظر قرار بدی مثل اینکه اخلاق طرف مقابلت چطوریه و اصلا به اخلاق خودت می خوره ، و یا خانواده ها ،وضعیت اجتماعی ، سطح فرهنگی ،تحصیلات ، عادات و رفتارها و علایق و سلایق ، زیبایی ظاهر و خیلی چیزای دیگه با هم جور در میاد.

تو تمام این موارد از آخری نمیشه گذشت. البته نه اینکه طرفت آخر قیافه باشه،ولی حداقل اینکه ظاهر هر دو طرف با هم تناسب داشته باشه. در اصطلاح به هم بیان. در این مورد خانم ها زیاد مشکلی ندارن ولی آقایون در طول تاریخ این مشکل داشتن .

در سال های یکم دورتر آقایون که اصلا تا بعد مراسم عقد هم همسرشون را نمیدین و خوب قاعدتا نمیتونستن نظری داشته باشن.

ولی امروزه، خانم ها چادر ،روبنده و نقاب های سنتی را کنار گذاشتن و باید گفت کار آقایون برای انتخاب همسر مناسب خود آسان تر شده(از لحاظ قیافه و صورت) ولی قضیه پیچیده تر از اینهاست ، چون اصلا اینطور نیست. خانم های محترم آنچنان با مهارت از مواد آرایشی استفاده می کنند که واقعا تشخیص ظاهرشون اونهم در یک نگاه (اسمایلی نظر اسلامی) واقعا غیر ممکنه.

استفاده از این مواد در بعضی از افراد آنقدر زیاد شده که آدم فکر میکنه طرفش تو سیر... کار میکنه، این مشکل چند وقته داره برای خانم ها هم پیش میاد (با آرایش آقایون).

بهتر نیست وقتی دو نفر می خواهند در معرض انتخاب هم قرار بگیرند با واقعیت روبرو باشند.( که در واقعیت هم ما ایرانیان دومین یا سومین نژاد زیبای دنیا هستیم) و قطعا مشکلات بعدی کمتر خواهد بود. انتخاب اینگونه اصلا انتخاب فرد مورد نظر نیست و باید گفت انتخاب مواد آرایشی هست که ممکنه در چهره دیگری هم پیدا بشه.

به نظر من اینگونه تغییر قیافه ها چیزی جز دروغ و ریا نیست و کار هر دوطرف برای انتخاب مشکل تر خواهد شد.

۲۰ فروردین ۱۳۸۸

اتاق تمساح ها وسوتی بزرگ من

چند روز پیش برای انجام یه کار اداری به محل کار قبلی خودم سر زدم و خوب قاعدتا اول رفتم تو همون اتاقی که خودم قبلا اونجا کار می کردم جهت احوال پرسی همکار های قدیمی و البته جدید . چون کسی که من باهاش کار داشتم نبود، تو همون اتاق روی یکی از صندلی ها منتظر نشستم ، دو تا از همکارهای خانم هم تو اتاق مشغول صحبت با هم بودند. که یهو تلفن همراه من زنگ خورد . شماره یکی از شرکت های که باهاشون کار میکنم بود. منم چون حوصله نداشتم از اتاق برم بیرون همونجا تلفن را جواب دادم . منشی شرکت بعد از خوش بش معمول ازم پرسید کجا هستم منم برای اینکه حس کنجکاویش تحریک بشه گفتم چطور ،اونم بدون مقدمه ادامه داد خونتون گفتم نه گفت خونشون گفتم نه که در آخر گفت اتاق تمساح ها و منم زدم زیر خنده ولی تا به خودم اومدم دیدم همون 2 تا همکار محترم که داخل اتاق بودن دارن چپ چپ به من نگاه میکنن . تازه فهمیدم چه گندی زدم ، همون لحظه که منشی از پشت تلفن عبارت اتاق تمساح ها را گفته من هم ناخواسته بلند تکرار کردم. حالا بیا و درستش کن ، از یک طرف منشی پشت خط بود و داشت حرف میزد که البته من دیگه نمیفهمیدم چی میگه و اونطرف هم همکارهای محترم بربر منو نگاه می کردند و به هم می گفتن اتاق تمساح ها اتاق تمساح ها و...

منم که دیگه داشتم آب می شدم سعی کردم به خودم مسلط باشم و اولین کاری که کردم ار اتاق رفتم بیرون جواب تلفن را دادم و زود برگشتم گندی که زده بودم را جبران کنم. تا برگشتم دیدم همون خانمی که تو اداره حدود یک سال با هم اتاق بودیم و دیگه خوب من را میشناخت و به اخلاق من آشنا بود و البته جای خواهر بزرگ من هست و من کلی کار ازشون یاد گرفتم داره به اون یکی میگه اینجا اتاق خودشه بزار هرچی می خواهد بگه و می خنده ولی اون یکی خانم هنوز گیج بود از صحبت من.

حالا کلی عذرخوای و ببخشین و از این حرف ها و البته توضیح کامل صحبتم با منشی و سریال جناب مهران مدیری (مرد هزار چهره) و تکه کلام بازیگر فیلم که من به اون اشاره کردم نه اتاق شما. ولی بازهم اثر نکرد چون متوجه شدم این همکار نسبتا جدید ما اصلا این سریال را ندیده .پیش خودم گفتم حتما فیلم دیگه نگاه میکنه و براش فیلم معروف پدر خوانده را مثال زدم تا نوع محیط داستان فیلم را بتونه تصور کنه ولی بازهم تلاش من برای اثبات بیگناهی بی فایده بود چون خانمه یهو گفت شما چرا اینقدر تلوزیون و فیلم تماشا می کنین. دیگه نمیدونستم چی بگم که اون یکی همکارم اشاره کرد بیشتر نمی خواهد توضیح بدهی قبول کردیم و جوری نگاهم کرد که انگاری می گفت یک طلبت حالا ما تمساح شدیم. منم سرم زیر انداختم و برای اینکه موضوع را عوض کرده باشم چند تا حرف بی ربط به موضوع زدم که همون فردی که من باهاش کار داشتم از راه رسید و من یه نفس راحت کشیدم.

نتایج اخلاقی این سوتی:

1- هیچ وقت تلفن همراه را در یک اتاقی که چند نفر هستند جواب ندهید و حتی المقدور از اتاق خارج شوید .(مخصوصا اگر خانم های محترم در اون اتاق حضور دارند)

2- سعی کنید تکه کلام بازیگران فیلم ها ورد زبانتان نشود.(مخصوصا تمساحیش)

3- اگر کسی ازتون پرسید کجا هستید بدون مکس واقعیت را به او بگوئید مخصوصا اگر منشی کنجکاو از پشت تلفن بود.

4- موقع صحبت یک نفر با تلفن به مکالمه او گوش ندهید حتی اگر خود را مشغول کار دیگری نشان دهید. ( حتی شما دوست عزیز بله با خود شما هستم که الان داری این مطلب را می خوانی)

۱۷ فروردین ۱۳۸۸

تاثیر یک دوست

چند روز پیش رفته بودم دیدن یکی از دوستام (امیدوارم که اونهم منو دوست خودش بدونه) که کارش خیلی درسته، خیلی وقت بود پیغام می داد که بامن کار داره ولی خوب وقت نشده بود که به دیدنش برم.خیلی وقت پیش ها یه کاری برایش انجام داده بودم و به طور غیر مستقیم مقدار سود مالی هم نصیب من شد .وقتی دیدمش بعد از خوش و بش همیشگی و تبریک سال جدید و از این حرفها یه بسته به من داد . پرسیدم عیدیه

خندید و گفت هم آره هم نه ، حق زحمه اون کاری هست که با هم انجام دادیم و گفت که این مقدار سود در این کار بوده و لازم دیدم با هم به نسبت تقسیمش کنیم.

راستش را بخواهید من حسابی جا خوردم چون من سود خودم را برده بودم ودوستم هم این را می دونست و اینکه ما کامپیوتری ها عادت داریم به اینکه یه کاری برای کسی انجام بدیم و فقط یه تشکر خالی بشنویم( البته اگه بشنویم) وبه قول شاعر ودیگر هیچ.

با اینکه خوب میشناختمش ولی کارش برام خیلی جالب بود و میشه گفت دیدن چنین برخوردی برای من تازگی داشت.

بسته ای که به من داد از اون روز داخل جیب کتم مونده و من که پول تو جیبم نمی مونه، تو این چند وقته پر پول بوده یه جورایی میشه گفت برکت جیبم زیاد شده. شاید خیلی ها این را قبول نداشته باشند و نظر داشته باشند که این خرافات است ولی من بارها این موضوع را به چشم دیدم و به اون اعتقاد پیدا کردم ، یکسری افراد دستشون و نفسشون برکت داره البته اشتباه نگیرید منظورم خوش شانسی و اینها نیست . این افراد معمولا کسانی هستند که تو کارشون خدا را در نظر می گیرند و همیشه عدل و انصاف در کارهشون هست . حدود یک ماهی بود که پروژه های که روشون کار میکردم رو یک مشکل مونده بود که به نظر معقول هم نمیومد با چندتا از اساتید هم که مشورت کردیم به جایی نرسیدیم. اون روز بعد از اینکه این دوستم را دیدم خیلی نا امید اومدم سراغ پروژه هام ، باورکردنی نبود ولی 3 تا از اونها پله پله درست شدند بدون اینکه من چیز جدیدی یاد گرفته باشم با کسی بهم کمک کرده باشه. کاری که کردم این بود که خدا راشکر کردم و بازهم دوست دارم این را مربوط به دیدن همین دوستم بدونم. یه مثل میگه از همون دست که بدی می گیری.دوست عزیز ممنون امیدوارم همیشه همینطور دستت و زندگیت برکت داشته باشه.

در آخر باید اشاره کنم این افراد تو زندگی ما زیاد هستند فقط باید یک مقدار دقت کنیم . مثل پدرهامون که نون حلال به خونه میارن. مادرای عزیزمون که دعاهاشون ردخور نداره. پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها و خیلی های دیگه .

قدیم ها به این موضوع اعتقاد بیشتری داشتند و به این افراد احترام بیشتری می گذاشتند. خوبه آدم حرمت این افراد را نگه داره و در کل باهاشون رفیق باشه.

این کار دوستم باعث شد در حین کار به خیلی چیز های دیگه فکر کنم.

۰۷ فروردین ۱۳۸۸

چرا به دنیا اومدم

امروز داشتم به این فکر میکردم اگر به دنیا نیومده بودم چه اتفاقی می افتاد و یا چه اتفاقی نمی افتاد. بعضی از انسان ها وجودشون و یا عدم وجودشون در دنیا خیلی تاثیر گذاره البته در سطوح متفاوت. برای مثال پیامبران و امامان و یا رهبران فرقه های مختلف ، مخترعینی مثل ادیسون و یا گراهام بل و در جهت عکسش افرادی مثل، هیتلر ، صدام و خیلی های دیگه که نبودشون بهتر از بودنشون است. ولی هرچقدر هم که انسان جزء آدم های معمولی باشه باز برهم بر زندگی اطرافیانشان تاثیر می گذارد و جهت زندگی اونها و خودش را خواسته یا ناخواسته نغییر می دهد. مثل فرزندی که دانشگاه قبول می شود و برای بقیه بچه های فامیل این انگیزه را ایجاد میکنه که اونها هم درس بخوانند و باز در جهت عکس انسانی که به مواد مخدر معتاد میشه و همه خانواده را درگیر مشکل خودش میکند.

من معتقدم هر انسانی برای انجام کار خاص خودش به این دنیا می آید و زندگی می کند و در قبال آن وظایفی دارد و باید برای انجام آن تلاش کند، حالا یا در انجامش موفق میشن یا نه ولی حداقل تا یک جایی از کار را پیش میبرند تا ادامه کار را یک نفر دیگه به عهده بگیره و میشه گفت وظیفه اون فرد همین قدر بوده است . خدایا به من کمک کن امسال در انجام کار مربوط به خودم موفق باشم. و بر خود و دیگران تاثیر مثبت داشته باشم تا بدونم به دنیا آمدن بی فایده نبوده و اگر به دنیا نمی آمدم هیچ اتفاقی نمی افتاد.

روز تولد


امروز روز تولد من بود. دقیقا وسط تعطیلات عید به دنیا آمدن حس وحال خاصی داره ، اینکه همیشه به مناسبت به دنیا آمدنت از یک هفته قبل تا یک هفته بعد همه تعطیل هستند، همه پیام می دهند ، مردم به خوشحالی می پردازند به مهمانی و مسافرت می روند ، شیرینی و شکلات آجیل و میوه می خورند ، همه به همدیگه تبریک می گویند و خلاصه ههه شاد هستند از اینکه تو به دنیا آمدی و اینکه خدا هم که سنگ تمام می گزاره و هرجا که پا می گزاری سرسبزه و پر گله ، پرنده ها آواز می خوانند ، باران می بارد و در کل هوا تمیز و مطبوع تر از هر وقتی از سال است واقعا خیلی خوبه وآدم نمیدونه چی بگه (دی دی آدم از خود متشکر)

حالا خارج از شوخی تعطیلات نوروز برای ما ایرانی ها از هر جهت یکی از بهترین های زمان های سال است .حالا چه برسد به اینکه با یک روز خاص مثل روز تولدت همزمان بشه .

از اونجایی که مرغ همسایه غاز تشریف دارن من همیشه دوست داشتم روز تولدم در یک موقع دیگر سال غیر از تعطیلات نوروز باشه ، تا آنجایی که یادم می آید یه جشن تولد درست حسابی نداشتم ، یا در حال سفر بودم ، یا در حال دید و بازدید عید و این اواخر هم خانواده در حال سفر و من درحال مواظبت از خانه ، برای مثال همین سال گذشته همه اهل منزل به مسافرت رفتند و من بپای خونه شده بودم . اتفاقی تولدم مصادف شده بود با عروسی یکی از دوستان ما هم خیر سرمان برای دو ساعت خانه محترم را تنها گذاشتیم رفتیم عروسی وقتی برگشتیم دیدم جا تره و بچه نیست. جناب آقای دزد محترم تشریف آورده بودند مهمونی و بعد از کلی ریخت و پاش چون چیزی برای خوردن پیدا نکرده بودند دوربین عکاسی من و دوزار پولی که پدرجان برای گذران این چند روزه برای من گذاشته بودند با خود برده بود. حالا بماند که شب تولدم تا صبح تو کوچه با همسایه ها پلیس بازی کردیم و چشم بر روی چشم هم نگذاشتیم.

ولی خوب همه اینها خاطره میشه.

بازم جدی نگیرید چون من عاشق فروردین هستم و روز تولدم را هم خیلی دوست دارم .

راستی از همه دوستان و آشنایان که امروز به یاد من بودند و به من تبریک گفتن ، پیام گذاشتند و یا کارت تبریک فرستادن تشکر می کنم . انشاا.. عروسیتون بیام جبران کنم.

۰۴ فروردین ۱۳۸۸

فصل بهار

خیلی وقته می خواستم یه مطلب جدید بنویسم ولی خوب نشده بود . ذهنم این چند وقته خیلی مشغول مسائل کاری آخر سال بود و البته هنوز هم تموم نشدن ولی امید به خدا داره کارها روبه راه میشه. و امیدوارم بتونم یک مقدار منظم تر بشوم از جمله در اینجا. ضمن تبریک سال نو و آرزوی کامیابی و موفقیت برای همه دوستان در سال جدید و به امید فرا رسیدن بهار انسانیت یک شعر که تکراریه ولی من خیلی دوستش دارم را اینجا می نویسم.

بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود


بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه


بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد


بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو اورد از تو کوچه تو خونه


خیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه منتظر یه مهمون
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی


یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود


یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود


آخ که چه زود قلک عیدیهامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون


بهار اومد برفها رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد


چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد


یه حرف که از حرفهای من کتاب شد
حیف که همش یوال بی جواب شد


دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود


بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود


بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه


یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود


چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

نمیدونم شعر از کی هست ولی با صدای زندیاد ناصر عبدالهی اون را شنیدم.

۱۱ اسفند ۱۳۸۷

روز مهندس

چند روز پیش روز مهندس بود.مبارکه

چند روز پیش تر زیرگذر شهدای غزه افتتاح شد

چند سال پیش تر بزرگراه خیام خرم یکی از برگترین پروژه های عمرانی اصفهان افتتاح شد.*

...

امروز یه بارون حسابی اومد بعد از کلی بی بارونی بسی حال نمودیم. خدا را شکر.

امروز آبروی هرچی مهندس بود رفت !!!

چند سال پیش که شهرداری پروژه اش* را افتتاح کرد همه خوش حال بودن از جمله آقای شهردار و مردم.

دو روز بعد از اون چند سال بالا بارون که اومد همه خوشحال از جمله آقای شهردار چون پروژه اش تبدیل به دریاچه مصنوعی شده بود و کلی مردم بابت ایجاد محل تفریحی در وسط شهر دعاش کرده بودن و همچنین عبور و مرور با قایق به جای اتومبیل هم خیلی بهتر بود و کلی کیف هم داشت.

شهردار که دکتر مهندس هم بود با خودش گفت حتما با این همه دعا عاقبت به خیر میشوم ، از قضا یادش رفت مسئولان پروژه را تشویق کنه. اونها هم رفتن بزرگراه را سوراخ کردن تا آب بارون دیگه اونجا جمع نشه تا مردم شهردار را دعا کنن.انگاراونها مهندس شهردار را دوست نداشتن.

گذشت و گذشت تا همین جند روز پیش ترا ،دوباره یه پروژه زیرگذر به نام شهدای غزه افتتاح شد و بازم مهندس شهردار ما و مهندس همکاراش و مردم خوشحال بودن که باز امروز ناقافل بارون گرفت، دیگه لازم نیست بگم کیا خوشحال بودن کیا نبودن. ولی بازم کلی قایق سواری کردن مردم و به جان مهندسین گرامی شهرداری و مهندس دکتر شهردار دعا کردن. این بار البته شهدای غزه هم تو دعا ها دست داشتن بلاخره اسمشون رو این پارک آبی بود.

شاید جاهای دیگه هم شهرداری اصفهان پارک آبی و یه همچنین چیزی درست کرده باشه که من خبر نداشتم. دست مهندسشون درد نکنه. واقعا که مهندسن. روح خواجه نصیرالدین و به خصوص شیخ بهایی را شاد کردن و ثابت کردن الحق ایرانی مهندسن یا مهندس ایرانین.

من خودم همیشه شک داشتم این آثار تاریخیمون را ایرانی جماعت درست کرده باشه و با خودم می گفتم حتما دست اجانب تو کار بوده ولی حالا با این مهندسین و پروژه های بزرگ دیگه شکم برطرف شد.

راستی بازم روز مهندس را تبریک میگم به همه مهندسین گرامی در هر صنف مهندسی.

یادم باشه من مهندس نشم.

۰۸ اسفند ۱۳۸۷

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم


فشار روز مرگی و یکنواختی روح انسان را بیمار و در نتیجه آدما از پا در میاره .مسافرت یه راهیه که میتونه این حالت را کمرنگ کنه و البته بعضی از سفرها آنقدر تاثیر گذارند که اثراین فشار را از بین می برند ، حتی برای مدتی اندک.

به نظر من سفر به خود بهترین نوع سفره ، که اونهم شرایطی داره ، همیشه به این راحتی ها نمیشه بار سفر را ببندی و بری به اعماق وجودت و سیر و سیاحت کنی و دست به اکتشاف بزنی . هر سفر یه همسفری خوب و مطمئن می خواهد. حالا اگه این سفر به یه جایی ناشناخته باشه نیاز به یه راه مشخص و صد البته به قول کوهنورد ها یه راه بلد کار درست داره.

حس غریبیه سفر به درون ، سفر به جایی که منتهاش برات غریبه است و برای ذات کنجکاو هر انسان ، شگفت انگیز و قابل تامل .

حرم امام رضا (ع) یکی از بهترین مکان های است که میشه این سفر را شروع کرد و از روزمرگی و یکنواختی خارج شد. و خود حضرت قطعا بهترین راهنما و راه گشا برای ما هستند.

اینها را نوشتم که بگم که چقدر دوست داشتم امشب جای عکاس این عکس بودم.

دلم این چند وقته بدجوری تنگ شده. انگاری این روزمرگیا نمخواهن دست از سر من بردارن، کلافه شدم. دوست داشتم از این راه رو وارد می شدم سلام میدادم و همونجا می ایستادم و با آقا درد دل میکردم و ازشون می خواستم دستم بگیرن .البته نباید یادم بره منه روسیاه کجا و اون عرش کبریایی کجا.

حالا هم تنها کاری که می تونم بکنم اینکه یه سلام از راه دور بدم .

السلام علیک یا علی ابن موسی رضا علیه الاسلام

شاید این شعر هم وصف خوبی باشه برای حال من :

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان

که فراموش مکن وقت دعای سحرم

خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار

و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو

تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم

حافظ

تذکر :اینای که نوشتم فقط مربوط به خودم بود و نه هیچکس دیگه ای.

۰۵ اسفند ۱۳۸۷

فتح قله

امروز تلوزیون را که روشن کردم دیدم شبکه چهار داره چندتا کوهنورد را نشون میده که چادر زدن ، یه لحظه یاد گروه خودمون افتادم. آخه حدود یک سالی میشه که با چندتا از رفقا برنامه کوه نوردی و گردش در طبیعت داریم.

یکی از کوهنوردها گفت می خواهند به قله پرسون روستاي افجه در لواسانات تهران برن . با اینکه کلی کار سرم ریخته بود نشستم تماشا. مناظر واقعا زیبا بود ، هرچی به قله نزدیکتر میشدن من هیجانم بیشتر میشد انگار خودم دارم باهاشون میرم قله. به قله که رسیدن یه حس خیلی خوبی داشتم با اینکه تو خونه رو مبل راحتی نشسته بودم. خلیی انرژی مثبت بهم داد. خلیی وقت بود با یه برنامه تلوزیونی اینقدر شارژ نشده بودم.


به نظر من حس رسیدن به قله وصف ناپذیره و نمیشه با هیچ حس دیگه ای مقایسش کرد . شاید دلیلش این باشه که برای رسیدن به هدف نهایی یا همون قله باید خیلی تلاش کنی و سختی بکشی. وقتی پایین کوه به قله نگاه میکنی عظمت کوه وجودت میگیره و از بزرگیش و خطراتش میترسی ولی وقتی با تمام مشکلات رسیدی اون بالا و در بالاترین نقطه ایستادی حس میکنی تمام عظمت و بزرگی کوه تو وجود تو جا گرفته و به تمام زمین اشراف داری.

تصمیم گرفتم هوا بهتر شد حتما یه برنامه دیگه با برو بچ بریم کوه...


wiki